گروه جهاد و مقاومت مشرق - محمّد تقدیری خاطرهی خود را از مدرسهی مفید چنین بیان میکند:
مدرسهی مفید خیلی برای ما خوب بود... میماندیم مدرسه و تکالیف همان روز را انجام میدادیم. خاطرم هست خیلی وقتها نماز صبح یا مغرب را هم در مدرسه میخواندیم. این مدّت طولانی که بچّهها کنار هم و با معلّمها بودند، در ارتباط نزدیکی که بین ما ایجاد شده بود، خیلی تأثیر داشت.
در همان سال سوم، با بچّهها که دور هم مینشستیم و گپوگفت داشتیم، صحبتهایمان به حرفها و پیامهای امام (ره) هم میکشید. توصیههای امام (ره) را روی تابلوی مدرسه زده بودند. ما هم خودمان را مقیّد میدانستیم به این توصیهها. یکی از آن توصیهها، روزههای مستحبّی روزهای دوشنبه و پنجشنبه بود.
روزهگرفتنها خیلی ساده شروع شد... کمکم با هم قرار میگذاشتیم و روزه میگرفتیم. تقریباً این دهپانزده نفری که با هم بودیم، همه در این گروه روزهگرفتنها بودند.
روزه که میگرفتیم، بالأخره یک جایی افطار میکردیم. اوایل، میماندیم مدرسه و با همان پول توجیبیمان، نان و پنیری میخریدیم و در کلاس افطار میکردیم؛ ولی کمکم خانوادههایی که از این برنامه خبر داشتند و امکانش را هم داشتند، سفرهی افطاری میانداختند و به بچّهها میگفتند: «یه شب به رفقات بگو افطاری بیان خونهی ما.» این شد که پیشنهاد دادیم برویم خانهی همدیگر.
اوّلین کسی که داوطلب شد، مادر من بود. مادرم آن شب سنگ تمام گذاشت. بچّههایی که همیشه با نان و پنیر افطار میکردند، حالا رسیده بودند به سفرهی مادرم. بعد از آن شب، جلسههای افطاری شروع شد. میرفتیم خانه همدیگر، افطاری میخوردیم و بعد هم نماز و مسخرهبازی و چرتوپرت و شوخی و بعد هم خانه. کیف میکردیم از این کنار هم بودن. بیشتر از آن افطاری و غذا، جمع شدن برای ما مهم بود؛ حالا به هر بهانهای که بود.
یک مدّت که گذشت، چند تا از بچّهها حرف را پیش کشیدند که: «بچّهها، بیاید توی این جلسهها، یه بحث و صحبتی هم بکنیم که به درد بخوره؛ وقتمون به بطالت نگذره.» چند روز بعد، یکی دو تا از بچّهها رفتند پیش آقای رفیعی، مدیر مدرسه. به نظرم سیّد حسن کریمیان و محسن فیض بودند. به آقای رفیعی گفتند: «آقا، میخوایم با شما یه جلسهای داشته باشیم.» دو روز بعد، با آقای رفیعی رفتیم در نمازخانه و دور هم نشستیم. بیشتر بچّهها حرف زدند؛ ولی به نظرم سیّد حسن حرف همه را زد. گفت: «آقا، ما بعد از چند جلسه، به این نتیجه رسیدیم که باید جلسههامون پربارتر باشه. یکی رو میخوایم که برامون سخنرانی کنه. ما میخواستیم بگیم که اگه میشه، جلسهی هفتگی راه بندازیم و یکی از معلّمها بیاد و برای ما صحبت کنه.»
آقای رفیعی گفت: «اتّفاقاً خود مسئولین مدرسه توی همین فکر هستن که یه همچین کاری رو برای کلّ مدرسه انجام بدن.»
خیلی خوب شد. بعد از یک مدّت، جلسههای هفتگی هم شروع شد. جلسهی هفتگی که راه افتاد، برنامهها جدّی شد.
منبع: تنهای تنها: خاطراتی از شهید علی (مهران) بلورچی؛ به کوشش: مرتضی قاضی؛ تهران: نشر یا زهرا (س)، 1394 ش.